زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در شهادت حضرت عباس
رفتیّ و این ماجـرا را تا فصل آخر ندیدی عـبّاس من! دیدی امّا مانند خواهـر ندیـدی آن صورت مهربان را، محبوب هر دو جهان را وقتی غریبانه میرفت بییار و یاور ندیدی هر چند در سینه داری تیری ز دشمن عزیزم امّا در آوردن تـیـر از نای اصغـر نـدیـدی حیرانی یک پدر را با نعش نوزاد بر دست یا بُهت نابـاوری را در چـشم مـادر ندیدی شد پیش تو نا امیدی تیـر نشسته به مشکت مثل من اطراف عشقـت انبوه لشکر ندیدی بر گودی سرد گودال خوب است چشمت نیفتاد چون چشم ناباور من دستی به خنجر ندیدی مجنونی امّا برادر مجنونتر از من کسی نیست آخر تو بر خاک صحرا لیلای بیسر ندیدی |